نگاهی بر آزارطلبی[1] جنسی
لرد بایرون گفته است: “بزرگترین هنر زندگی داشتن حس است ، اینکه احساس کنی وجود داری حتی اگر درد بکشی”.وقتی این نقل قول را در ذهن خود تحلیل میکنم، ذهنم اقیانوسی از فکر و خیال میشود. آیا درباره سلطه ی مستبدانه ی مثبت اندیشی گفتوگو خواهیم کرد؟ آیامیل به ابراز احساسات منفی در روابط عاشقانه مفید است؟چگونه ناتوانی در تحمل درد ،یک عامل خطر برای مشکلات روانی محسوب میشود؟
شاید بتوانیم هرسه موارد ذکرشده را باهم ادغام کنیم . یک ایده و تفکر عمیق ، زیبا و بسیارخوب در روانشناسی این است که انتخاب لذت به جای درد تاثیر بسزایی بر آنچه بشر انجام میدهد دارد. به همین دلیل است که بچه ها به هنگام سفارش بسته هپی میل مکدونالد از تکه های سیب چشم پوشی میکنند و بر سیب زمینی سرخ شده داخل بسته متمرکز میشوند. وبه همین علت کتابهایی که مربوط به علم خوشبختی و عشق است از کتابهایی که مربوط به شکایت کردن ، اذیت کردن و سایر رفتارهای آزاردهنده میباشد ، فروش بهتری دارند.
چرا یک شخص باید از تجربهای دردناک و تحقیرآمیز به عنوان یک تجربه تحریک آمیز جنسی یاد کند؟ معمای مازوخیسم جنسی مدتی است که روانشناسی را دچار سردرگمی کرده است. اینکه شخصی از درد، تحقیر و از دست دادن کنترل و استقلال خود در رابطه ی جنسی به لذت جنسی دست یابد به نوعی یک معما محسوب میشود؛ زیرا موارد ذکرشده از اساسی ترین کارکردهای سازه ی خود [2]در انسان است – برای مثال انتظار میرود که خود از درد دوری کند ، عزت نفس را حفظ کند و به دنبال کنترل کردن شرایط باشد.
برخلاف سایر اعمال جنسی غیرمتعارف (مانند رابطه مقعدی، روسپیگری، رابطه جنسی با حیوانات ، رابطه جنسی گروهی و غیره …) ، مازوخیسم بزرگترین غایب متون تاریخی،تصویرها و توصیفات جنسی قرن ۱۸ میلادی است. از این گذشته به نظر میرسد که مازوخسیم جنسی یک اثر تصنعی ازفرهنگ غربی است که دارای محتوا و مفهومی مدرن از “خود” است که در دوره روشنگری به منصه ظهور میرسد .
حتی امروزه به نظرمیرسد که مازوخیسم جنسی به صورت متغیری در سرتاسرجهان شیوع دارد. با توجه به مطالعات و شواهد موجود به نظر میرسد که این گرایش در کشورهای غربی ثروتمند رایج تر است. مانند اغلب علائق جنسی غیرمتعارف ، مازوخیسم در مردان بیشتر دیده میشود اگرچه زنان تخیلات مازوخیستی بیشتری دارند.
اصطلاح “مازوخیسم” دراواخر قرن ۱۸توسط ریچاردفونکارفت-ایبینگ[3]،پدر سکسولوژی مدرن،برای توصیف نوع خاصی از آسیب شناسی جنسی ابداع شد ( وی براین باور بود که هرگونه رابطه جنسی بدون اینکه به بارداری منجر شود میتواند با آسیب همراه باشد)؛ براساس این تعریف مازوخیسم لذتی شهوانیست که از صدمه دیدن، به غل و زنجیرکشیده شدن و یا تحقیرشدن به دست میآید . این اصطلاح مرجعی برای لیوپولد ماسوچ[4] نویسنده کتاب ونوس در حریر[5]بوده است ؛ زیرا شخصیت اصلی این کتاب مردی است که تمایل دارد توسط یک زن زیبا و جذاب به بردگی گرفته شود و شکنجه گردد.
با روی کار آمدن قرن بیستم ، نگرش حکمفرمای فرویدی به دنبال تبیین مازوخیسم به عنوان یکنوع انحراف جنسی وابسته به عقده اودیپ [6] بود که این نگاه نیز به نوبه خود تحریف شده است. برای مثال روانکاو فقید ، رودولف لونشتاین ، در مقالات خود نوشته است که: “سازوکار بنیادین انحراف مازوخیستی به گونهای است که فرد مازوخیست، و به شکلی تلویحی خشم ناخودآگاه خود را به والدین تهدیدگر خود ابراز میکند . درحالی که امکان داردکه در سطحی از آگاهی (احتمالا ناخودآگاه) به صورتی نیابتی از زنای با محارم خود که به لذت جنسی میرسد”.
بعدها پس از آنکه تفکر فرویدی تکامل یافت، وی مفهوم “مازوخیسم اخلاقی [7]“ را مطرح کرد؛ در مازوخیسم اخلاقی ، اعمال یک فرد مازوخیست بهعنوان یک میل ناخودآگاه نسبت به مجازات ناشی از گناه درنظر گرفته میشود . بدین ترتیب مازوخیسم دیگر فقط وابسته به روابط جنسی نیست. درست همانطور که برنارد برلینر ، روانکاو ، میگوید: ” مازوخیسم بیشتر از آنکه مربوط به رفتارهای جنسی باشد مربوط به ویژگیهای رفتاری و اخلاقی است. مازوخیسم نوعی اختلال درروابط ابژه [8]است که در آن فردشخص آزارطلب عاشق کسی میشود که نفرت میورزد و بدرفتاری دارد. فرد دردکشیدن را دوست ندارد بلکه وی عاشق کسی است که مسبب دردکشیدنش باشد؛ به عقیده برلینز این نوع روابط معمولا عاری از هرگونه انگیزه ی جنسی هستند ” .
.در نیمه دوم قرن بیستم میلادی، مفهوم مازوخیسم به جایگاهی قوی در فرهنگ عامه و روانشناسی دست پیدا کرد. این اصطلاح خاص برای رفتارهای غیرجنسی نیز بکاربرده میشود؛ که این بکارگرفتن امکان دارد منجر به تخریب شخصیتی افراد هم بشود. برای مثال حتی قماربازان و سایر معتادان نیز امروزه مازوخیست نامیده میشوند .
اما این مفهوم سازی گسترده مشکل ساز شده است . روی بامیستر(روانشناس)، خاطرنشان میکند که “آن دسته از رفتارهایی که از آنها معمولا بعنوان رفتارهای مازوخیستی یاد میکنیم، از نظرکیفی با مازوخیسم جنسی تفاوت دارند زیرا در رفتارهای غیرجنسی مازوخیستی فرد به خودتخریبی[9] وخودناکام کننده[10]گرایش دارد ” .
از طرف دیگر مازوخیسم جنسی نه مخرب است و نه خودناکام کننده. مازوخیستهای جنسی نه به دنبال صدمه دیدن هستند و نه مرتبا صدمه میبینند؛این افراد واقعا مراقب خودشان هستند تا صدمهای نبینند و این درحالیست که محتاطانه مراسم توافق شده ی تحقیر و درد را برگزار میکنند. مازوخیسم جنسی یک رفتار بافتارمند[11] است، که باتوجه به مضمون یک متن، مفهوم سازی میگردد.تحقیقات نشان میدهد که ادراک یک فرد مازوخیست از درد به اندازه یک فرد معمولی است، اما درنظر داشته باشید که این افراد در بافتار و شرایطی که میخواهند درد را تجربه کنند احتمالا با شما متفاوت هستند.
یک فرد مازوخیست به ندرت به یک فرد غریبه وارد رابطه جنسی خودآزارگرانه میشود. غالبا مازوخیستها در مراسمی که بتوان به راحتی ارتباط برقرارکرد، اعتماد کرد و ایمن باشند، شرکت میکنند. به عبارت دیگر مازوخیسم جنسی مربوط به تخریب نیست بلکه مربوط به ساختن است؛ مربوط به بیزاری از آدمها نیست بلکه به ارتباط برقرار کردن ربط دارد.
داده ها حاکی از آن است که مازوخیستهای جنسی در تمام جنبه های زندگی خود ( بهجز روابط جنسیشان) ، از نظر هنجاری و روانشناختی از لحاظ آماری هنجار هستند . در عین حال به نظر میرسد که رفته رفته مضامین مازوخیستی نیز به نوعی به زندگی مردم عادی پیوندخورده است. در یک تحقیق که اخیرا صورت گرفته است ۱۵۰۰ زن و مرد بالغ کانادایی شرکت کرده اند؛ بیش از یک سوم زنان و بیش از یک چهارم مردان شرکت کننده اظهارداشتند که در ذهن خود درباره اسپنک[12]شدن (فردی با شدت دست به کفل دیگری ضربه بزند) و یا شلاق خوردن خیال پردازی کرده اند .
درنسخه ی پنجم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی [13]، با حذف مازوخیسم از دسته اختلالات روانی به این سوالات جدید پاسخ داده شده است
این کتاب بین پارافیلیا (انحرافاتجنسی) و اختلالات پارافیلیایی تمایز قائل میشود. در این کتاب از پارافیلیا به عنوان اعمال جنسی غیرعادی یاد میشود، و اختلالات پارافیلیایی آن دسته از الگوهای رفتاری تلقی میشوند که منجر به پریشانی ، اختلال در عملکرد ، و یا خطر آسیب رساندن به خود یا دیگران میشود.
به صورت مشخصی در کتاب DSM-5ذکرشده است که اختلال مازوخیسم جنسی فقط مربوط به افرادیست که با توجه به تمایلات جنسی متفاوت مثل تحقیر شدن، مورد ضرب و شتم قرارگرفتن، به غل و زنجیر کشیده شدن صدمات مشکلات روانی – اجتماعی[14] متحمل شوند. در مقابل اگر افرادی هیچگونه پریشانی ( که مصداق بارز اضطراب است ) ، وسواس فکری ، احساس گناه و شرم نسبت به وسوسه های پارافیلیایی نداشته باشند و در دستیابی به دیگر اهداف شخصیشان مانعی وجودنداشته باشد؛ میتوان گفت که آنها علائق جنسی مازوخیسمی دارند اما این بدین معنی نیست که این افراد دچار اختلال جنسی مازوخیستی شده اند .
حتی با این که در دهه های اخیر تحولات فرهنگی بارزی در این زمینه مشاهده میشود و افراد نسبتا کمتر از گذشته از مازوخیسم جنسی میترسند و یا به آن انگ میزنند، بااین حال هنوزهم از میزان کنجکاوی علمی نسبت به یافتن علل این گرایش کاسته نشده است . باگذشتزمان، قواعدسنتی فرویدی که متمرکز بر روان پویایی درونی گناه بوده اند، توسط تئوریهای مختلف دیگری تکمیل گردیدند .
برای مثال نظریه پردازان یادگیری استدلال میکنند که مازوخیسم ممکن است یک رفتار اکتسابی باشد. نکته اول این است که یک درد متعاقبا با نوعی از تسکین همراه خواهد بود. تسکین تقویت کننده[15] است و رفتار دردزا ادامه پیدا میکند. نکته دوم این است که بخش بزرگی از رفتارهای ما ، با تداعی شکل میگیرد. هرچیزی که به هنگام تحریک جنسی وجودداشته باشد ممکن است ارتباطی با برانگیختگی جنسی داشته باشد و بنابراین نشانه بعدی برای برانگیختگی باشد. برای مثال اگر کودکی با اسپنکی که از پدر و مادر خود میخورد ، نعوظ پیدا کند ممکن است ارتباطی میان درد ، تحقیر و هیجان جنسی تشکیل شود .
نکته سوم این است که هررفتاری که برخلاف عادتهای روزانه ما باشد یک رفتار جدید محسوب میشود و تحریککننده به حساب میآید. اگر روزهای خود را صرف قدرتمندکردن و کنترلکردن شخصیت خود کنید ، احساس عدم قدرت و از دستدادن کنترل برایتان حسی جدید و بیسابقه خواهدبود ؛ که این امر ممکن است سبب برانگیختگی جنسی شود و نهایتا منجر به لذت جنسی خواهدشد .
روی باومیستر، روانشناس اجتماعی دانشگاه ایالت فلوریدا ، بیان میکند که ویژگیهای معین و پیچیده مازوخیسم (که مخالف تمایلات بنیادین سازه ی خود است) در واقع آشکارکننده اهداف نهایی خودمی باشد: رهایی از خودآگاهی .
باتوجه به گفته های باومیستر زندگی مدرن چالش برانگیز است و بسیاری از افراد نمیتوانند در حد انتظارات خود ظاهر شوند. خودآگاه بودن یعنی دانستن کاستیهای خود؛آگاهی از خود نیز استرسزا است- زیرا ما مجبوریم خودمان را کنترل کنیم، موقر باشیم، هدف داشته باشیم ، از خودمان مراقبت کنیم ، خودمان را ابراز می کنیم،عزت نفس واحساس خودکفایی داشته باشیم و همه اینها خسته کننده به نظر میرسند. درست همانطور که برای کاهش استرس کارهایمان ، یک دوره استراحت داریم و به تعطیلاتی نامتعارف و جادویی میرویم تا از مسئولیت های خود خلاص شویم، برای رهایی از خستگی بارمراقبت از خویشتن نیز، باید یک استراحت دورهای داشته باشیم.
به علاوه بامیستر ادعا میکند که مازوخیسم پاسخی به نیاز به معنا است، به این دلیل که مازوخیسم ” آرمانی برای تحقق به این نیاز و وسیله ای برای دستیابی به آن” ارائه میدهد . به گفته بامیستر در قرن هجدهم میلادی وقتی مردم از مسیحیت دور شدند ، آنها توجیهات[16] ( کلام خدا) و راه تکامل و کامیابی (زندگی پس از این دنیا) ، که مرجعی برای معنادهی به طرح واره زندگی بشر هستند، را از دست داده اند .
مازوخیسم در این محیط ، یک معنی و یک توجیه جدید برای تکامل و کامیابی ارائه داد . در مازوخیسم ، داشتن رابطه با یک شریک سلطه گر ( که مانند یک خدا برهمه چیز کنترل دارد ) توجیه شده است و تضمین کننده نزدیکی عاطفی طرفین است . به علاوه اهدافی مانند حفظ عزت نفس و حفظ قدرت کاملا از بین میروند، و موفقیت فرد در خودفراموشی (تبدیل شدن به یک برده خوب) منجر به رسیدن به کامیابی میشود و وی احساس میکند ارزشمند است .
بدیهی است که انسان برای رسیدن به بالاترین حد تحمل و استقامت بسیار تلاش میکند تا از این راه به معنا و کامیابی دست پیدا کند . کوهنوردان ، کاوشگران ، ریاضت کشان مذهبی ، شرکت کنندگان دوماراتون و غیره … در امتحان مرزبندی تواناییهایشان در تحمل رنج به معنا و رضایتمندی میرسند.
شاید مازوخیسم ، حداقل در برخی از اشکال آن، نمونه دیگری از تلاش بشر برای غلبه بر ترسهایش باشد؛ یعنی انسان برای غلبه بر ترسهایش با آن روبرو میشود. اشتیاق به ترسیدن ، دردکشیدن و تحقیرشدن – برای غرق شدن کامل در این تجربه – ممکن است برای خنثی کردن تواناییهای فرد در آسیب رساندن به دیگران کارساز باشد.
پل روزین به همراه همکارانش در دانشگاه پنسیلوانیا به تازگی اصطلاحی ، تحت عنوان “مازوخیسم خوشخیم” [17]، را طرح ریزی کرده اند تا ابعاد متنوعی از این اصطلاح منفی به مثبت ارائه دهند . از نظر روزین “مازوخیسم خوشخیم” نوعی وارونگی وابسته به لذت[18] است که معمولا یک تجربه منفی ذاتی را تبدیل به تجربه ای مثبت میکند. درواقع مازوخیسم خوشخیم به معنای لذت بردن از تجربیات منفی است، تجربیاتی که بدن ( مغز ) به غلط از آنها به عنوان تجربیات تهدیدآمیز یاد میکند.
اگر فرد به این درک برسد که فریب خورده است و هیچ خطر واقعی وی را تهدید نمیکند، فرد از تجربه ی “غلبه ی ذهن بر جسم”[19] لذت خواهد برد .
افرادی که از دیدن فیلمهای ترسناک لذت میبرند ، نمونه خوبی برای تشریح ماهیت مازوخیسم خوشخیم هستند .
درحقیقت تحقیقات اخیر نشان داده اند که فرد به دنبال مازوخیسم است تا حس مد و شیفتگی [20] را تجربه کند –این حالت وضعیتی است که کسی آنقدر در آنچه سرگرم انجام آن است ، غرق شود که زمان و مکان اطرافش را هم حس نکند .
حس مد حالتی است که تواناییهای یک فرد در یک سطح معین به چالش کشیده میشود؛ این سطح نه آنقدر آسان است که کسل کننده باشد و نه آنقدر سخت است که طاقت فرسا باشد . هنگامیکه شرایط چالش “کاملا درست” باشد ، افراد اغلب تمرکز کامل بر شرایط زمانی و مکانی حال خود خواهندداشت که این شرایط عمیقا راضی کننده است. اگر در دردکشیدن غرق شوید و هیچگونه ترس و وحشتی نداشته باشید، این تجربه به نوعی تجربه حس مد محسوب میشود .
در مجموع ، پدیده مازوخیسم جنسی هنوز به خوبی درک نشده است . با این وجود ، طبیعت به ظاهر پارادوکسیکال مازوخیسم جنسی مواردی مربوط به پویایی روان را به ما نشان میدهد ؛ درحالیکه تحول مازوخیسم جنسی در طی صدسال گذشته ، از یک انحراف جنسی آسیبزا به تلاش برای رسیدن به یک تحول معنوی ، به ما نشان میدهد که چقدر فرهنگ ما پویا و تغییرپذیر است .
در اینجا سوالی برای صاحب نظران حوزه روانپزشکی به وجود می آید: چگونه میتوان پریشان خاطری یک فرد که از دید جامعه منحرف[21]دیده میشود و پیدایش پریشانی درونی را تجزیه و تحلیل کرد؟ از این گذشته ، بخشی از هویت ما همان درونی سازی معیارهای فرهنگی رفتاری قابل قبول است. مانند سایر تشخیصهای روانپزشکی ، باید در نظر داشته باشیم که فرد با پریشانی و اختلالات کارکردی قابل توجهی دسته و پنجه نرم میکند یا نه. اما ارائه یک تعریف برای پریشانی/اختلال در عملکرد در روابط جنسی کمی مشکل است؛ زیرا رابطه جنسی معمولا به عنوان یک شاخص عملکرد روانشناختی سالم درنظر گرفته میشود و همچنین رابطه جنسی به زوجین کمک میکند تا از رابطه شان راضی باشند و از آسایش نسبی برخوردار باشند.
اگر بعد از دانستن این حقیقت، که متمایل به چنین رفتارهایی هستید، احساس گناه کردید چه میشود؟ اگر فقط میشد که میتوانستید با دوستان و نزدیکان خود درمورد تجارب/خواسته های جنسیتان کاملا راحت صحبت کنید اما نمیتوانید.اگر کسی به باسن شما به گونه ای آسیب برساند که برای یک هفته فعالیت هایتان را مختل کند ، چه میشود؟ اگر به گونه ای آسیب جسمی ببینید که نیازمند مراقبتهای پزشکی باشید ، چه میشود؟ اگر شریکتان دستور به انجام اعمال جنسی ای بدهد که لذتبخش نیستند، چه میشود ؟ آیا داشتن این تجارب منجر به پریشانی یا داشتن اختلال میشود؟ پاسخ به این سوالها کمی دشوار است .
موارد ذکرشده مسائلی بدیهی نیستند. از همین جهت ، دکتر سوزان رایت در (آرشیو رفتارهای جنسی) صحبتهای خود (۲۰۱۰) درباره رفتارهای جنسی میگوید که:
عوارض حقوقی و مشکلات میان فردی، از عواقب معمول انگ زنی[22] و تبعیض نسبت به رفتارهای بی.دی.اس.ام[23] است. در دومین نظرسنجی ملی خشونت و تبعیض علیه اقلیتهای جنسی از مجموع ۱۱۴۶ شرکت کننده، ۳۷.۵٪ از شرکت کنندگان اظهارداشتند که نسبت به آنها تبعیض قائل شده اند و یا به نوعی به علت داشتن تمایلات بی.دی.اس.ام آزار و خشونت دیده اند (رایت ، ۲۰۰۸). درنتیجه ۶۰٪ از ۳۰۰۰ شرکت کننده از علائق خود در حوزه بی.دی.اس.ام باخبرند؛ استرس نزدیک شدن به دیگران و یا آشکارشدن ترکیبی از پریشانی و اختلال در این افراد مشابه آن چیزی است که همجنس گرایان نیز آن را تجربه میکنند. علاوه براین اگر تشخیص دادهشود که فردی دارای اختلالات پارافیلیایی است، آیا امکان دارد که فرد بهبود یابد؟ اگر پاسخ مثبت است ، چه سازوکارهایی برای آن تعیین شده است؟ اگر پریشانی و اختلال فرد برطرف شود ، آیا از او انگ زدایی میشود؟ در واقعیت معمولا بعد از اینکه افراد تشخیص یک اختلال روانی را دریافت میکنند حتی اگر سطح کارآمدیشان مطلوب هم شود لیبل آن اختلال را تا پایان عمر با خود یدک میکشند.
بیانیه مشابهی توسط دکتر چارلز موزر و پگی کلینپلاتز (۲۰۰۵) در مجله روانشناسی و تمایلات جنسی بشر به چاپ رسیده است: این علائق جنسی افراد نیست بلکه نحوه ابرازکردن آنها به دیگران است که اهمیت دارد؛ این رفتارها در بعضی مواقع مشکل سازند و بهتر است درمان بر روی این رفتارها متمرکز شود. سردرگمی در شناخت مرز علائق جنسی مختلف و آسیب شناسی روانی منجر به تبعیض علیه طیف گسترده ای از انحرافات جنسی میشود که لزوما هم آسیب زا نیستند چه در سطح درون فردی و همچنین میان فردی. به علت ارتباطی که میان رفتارهای جنسی و آسیب شناسی روانی وجوددارد ممکن است افراد شغلشان یا حضانت فرزندشان را از دست بدهند، امنیت واقعی نداشته باشند ، قربانی خشونت شوند و … .
نظریه روی بامیستر نشان دهنده این است که مازوخیسم اساس یک راهبرد برای فرار از خود و یا حداقل فرار ازسطوح آزاردهنده ای از خودآگاهی است. علی الخصوص ” آگاهی از سازه ی خود به عنوان یک شخصیت نمادین یا شمایی[24]؛ هویت انتخابشده به طور موقت کنارگذاشته میشود و یک بدن فیزیکی که جایگاه احساسات آنی است جایگزین این هویت میشود، و یا یک هویت جدید با معنای نمادین تغییریافته جایگزین آن میشود (بامیستر، ۱۹۸۸) . بدین ترتیب مازوخیسم بیشباهت به تمرینات بدنی سنگین ( تمرینات کراسفیت ، ورزشهای سنگین)، مسمومیت یا بدمستی، و یا تمرینات تمرکزی نیست؛ همه موارد ذکرشده بهنوعی باعث کاهش بار مراقبت از خویشتن[25]اندازه میشوند. با این وجود ، مازوخیسم برخلاف فعالیتهای ذکرشده با درد جسمانی و لذت جنسی پیوند دارد. افراد غالبا بهدنبال فرار از کاهش بار مراقبت از خویشتن هستند – مثلا فرار از استرس ، اضطراب ، مسئولیت شخصیشان پس از گرفتن تصمیمات دشوار، تصمیمات روزمره، تلاش برای طرحریزی و حفظ تصویر شخصی مثبت خود در ذهن دیگران و یا جهتیابی موقعیتهای اجتماعی. آیا ممکن است کسانیکه از آسیب شناسی روانی رنج میبرند ، به علت فشار زیاد کاهش بار مراقبت از خویشتن استرس بیشتری را تجربهکنند؟ و یا آیا ممکن است این افراد حداقل انگیزه بیشتری برای فرار از خود ، بهویژه فرار از افکار و احساسات ناخواسته ، داشته باشند؟
فروید ، مازوخیسم / بی.دی.اس.ام را از مهمترین انحرافات میداند (فروید ، ۱۹۲۰). او معتقد بود کسانیکه روابط بی.دی.اس.ام ای دارند دچار مازوخیسم و سادیسم هستند و همگی از دردکشیدن خود و رنج دادن دیگران لذت میبرند. سایر پژوهشگران نیز مازوخیسم را با همنوع خواری[26]، خون آشامی ، قتل عام ، مرده گرایی[27] ( نزدیکیجنسی با جسد) ، صرع و سایر رفتارهای آزاردهنده مرتبط میدانند و تعدادی نیز با تداوم به این ارتباطات غیرمعقول بر این باورند که زنانی که بازمانده یک آسیب روانی هستند با شرکت در اینگونه مراسم خود آزارگرانه به نوعی برانگیختگی خود دیگر[28] میگرددو به نوعی هیجان تجربه ی آسیب را بازتجربه میکنند ( پاتنم، ۱۹۸۹) .
علیرغم اینکه تحقیقات کمی در حوزه سلامت روانی افرادی که روابط بی.دی.اس.ام دارند صورت گرفته است، به طرز اعجاب انگیزی شواهد نشان میدهد صرف نظر از تمایلات بی.دی.اس.ام ی این افراد از نظر ویژگیهای روانی حتی به نرمال میتوانند نزدیک تر باشند در مقایسه با افرادی که این تمایلات را ندارند. در تحقیقی که از زندگی۱۳۳۶ فرد بالغ ( ۹۰۲ نفر دارای روابط BDSM و ۴۳۴ بزرگسال عادی ) صورت گرفته است ، ویسمایر و همکارانش (۲۰۱۳) دریافتند که اعضای گروه BDSMخودشان را متفاوت از اعضای گروه بزرگسالان عادی می پنداشتند؛ به گونه ای که میگفتند نسبت به بقیه کمتر نوروتیک[29]هستند، نسبت به حس طردشدن حساسیت کمتری[30] دارند، بیشتر از دیگران برونگرا[31] هستند، آماده تجربیات جدید هستند و وجدان مدار هستند ( اما خیلی کمتر توافق پذیرند). به ویژه افرادیکه خودشان را ارباب (سلطه گر) میدانند نسبت به کسانیکه برده هستند از نظر روانی سالمترند (اما حتی سازگاری روانشناختی فردی که خودش را سلطه پذیر (برده) میداند نیز فراتر از مردم عام است). این تحقیق یکی از هزاران تحقیقی است که نشان میدهد هرکسی که روابط BDSM دارد الزاما دچار مشکلات و آسیبهای روانشناختی نیست؛ و این درحالیست که درد یکی از اهداف اولیه این رویارویی هاست اما دقت داشته باشید که آسیب/ توهین جز این اهداف نیست.
موضع برتر تحقیقات اخیر این است که افرادی که روابط BDSM دارند توسط درمانگران و عوام جامعه بدنام شده اند. اکثر افراد بر این باورند که BDSM یک سرگرمی جنسی شخصی میباشد که برخلاف نظریات علم آسیب شناسی روانی است ؛ و مشکلات زندگی افرادی که در این روابط هستند مانند یک فرد مجرد معمولی است که ۱.۷ بار در ماه در یک رابطه ی جنسی سنتی [32]را برقرار میکند.
اندیشگاه روان سازه (ائتلاف روان، فلسفه و هنر)
Reference:
Baumeister, R. F. (1988). Masochism as escape from self. Journal of Sex Research, 25(1), 28-59
Freud, S. (1920). A child is being beaten: A contribution to the study of the origin of sexual perversions. International Journal of Psychoanalysis, 1, 371-395
Moser, C., & Kleinplatz, P. J. (2006). DSM-IV-TR and the paraphilias: An argument for removal. Journal of Psychology & Human Sexuality, 17(3-4), 91-109.
Putnam, F. W. (1989). Diagnosis and treatment of multiple personality disorder. Guilford: New York
Stekel, W. (1953). Sadism and masochism. Vision Press.
Wismeijer, A. A., & Assen, M. A. (2013). Psychological characteristics of BDSM practitioners. The Journal of Sexual Medicine, 10(8), 1943-1952.
Wright, S. (2010). Depathologizing consensual sexual sadism, sexual masochism, transvestic fetishism, and fetishism. Archives of Sexual Behavior, 39(6), 1229-12
[1]Masochism
[2]Self
[3]Richard von Krafft-Ebing
[4]Leopold von Sacher-Masoch
[5]Venus in Furs
[6]Oedipal Complex
[8]Object Relation
[9]Self destructive
[10]Self defeating
[11]Contextual
[12]Spank
[13]DSM-5 (Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders)
[14]Psychosocial
[15] Reinforcing
[16]Justification
[17]Benign Machoism
[18]Hedonic reversal
[19]Mind over Body experience
[20]Flow
[21]Deviant
[22]Stigmatise
[23]BDSM: BDSM is a variety of often erotic practices or roleplaying involving bondage, discipline, dominance and submission, sadomasochism, and other related interpersonal dynamics
[24]Schematic
[25]Selfhood burden
[26]Cannibalism
[27]Necrophilia
[28]Alter Ego
[29]Neurotic
[30]Rejection sensitivity
[31]Extraverted
[32]Missionary position